روزی شیخ در بستر بیماری افتادند و مریدان جملگی دور او جمع گشتند و همی خشتک جر دادندی و موی تن خود از شدت ناراحتی کندندی و شیون ها سر دادندی تا اینکه یکی از مریدان گفت یا شیخ بعد از تو ما همچون رمه ای بی چوپان خواهیم گشت و کسی نیست تا مارا هدایت کنندی.یا شیخ ما را بی چوپان رها نگردان.
شیخ خشتکی جمباند و زیر لب اشاره کرد تا زین های شتر مهیا کنند تا شیخ به بالای آن رفته و جانشینش را انتخاب کند.
مریدان قدری به هم نگاه کردندی و با خود گفتند که حالا ما در این بیمارستان در شمال ایتالیا زین شتر از کجا گیر بیاورندی؟؟
جملگی گفتندی یا شیخ ما روی هم می افتیم و تلی از مریدان میسازیم و تو بر پشت ما رفته و جانشینت را اعلام کن.
شیخ قبول کرندندی و مریدان اطاعت امر.
شیخ به پشت مریدان سوار شد و ناگهان از شدت خر کیف حالش کاملا خوب گشت و کلی از مریدان کولی بگرفت و حالش را برد و بقیه عمرش را بر پشت مریدان به خوبی و خوشی زندگی کرد.
مریدان از این وضع به ستوه آمده و خشتک های خود را جر واجر دادند و به صحرا گریختند اما شیخ پایین نیامد که نیامد......
نظرات شما عزیزان: